مرگ کوروش
کوروش در حدود سال 528 پس از سی سال فرمانروایی، بنابراین در سنینی که میبایست بالا باشد، زیرا برای دست یافتن به امپراتوری، لازم بود شایستگی این کار را داشته باشد، آن را تدارک ببیند و تسخیر کند، در گذشته است. او چگونه و چرا مرده است؟ منبعهای ایرانی و هخامنشی چیزی در این باره نمیگویند. ولی به رغم بیحرمتیهایی که مقدونیان اسکندر به کوروش روا داشتند، و به قصد غارت، بیشرمانه دست تجاوز به کورش گشودند، آرامگاه بنیانگذار امپراتوری پارس هنوز هم، تقریباً سالم، در بنای سنگی مرتفع خود در دل پارس واقعی و کهن، در دشت پازارگاد، پایگاه رفیع قدرت پارس هخامنشی، برجا است. نوشتههای آن دسته از نویسندگان یونانی که بیشتر در خور اعتمادند نشان میدهد این بنای امروزه تهی و در گذشته طعم بیحرمتی چشیده، فقط بنای یادبود محض نبوده، بلکه کاملاً آرامگاه کوروش و جایگاهی بوده که پیکر او تا هجوم فاجعهآمیز مقدونیان، در آن از آرامشی برخوردار بوده که خود او میخواسته ابدی باشد. بنابراین، همانطور که متنهای قدیمی که هم اکنون از آنها یاد خواهیم کرد به روشنی ثابت میکنند، تردیدی وجود ندارد که کوروش در همان محلی که در حدود سی سال پیش از آن با پیروزی بر آستیاژ [ایشتوویگو] بخت و اقبال امپراتوریاش آغاز شده بود، از احترامهای تدفین برخوردار شده است. آیا در همان جا در گذشته؟ گزنفون که کوروش صغیر را در آسیا همراهی میکرد و از توجه فراوان کوروش برخوردار بود و کاملاً صلاحیت داشت بداند که خویشاوند شاهانهی کوروش صغیر در چه مکانی در گذشته، در فصل ما قبل آخر تربیت کوروش که با این کلمات آغاز میشود: «کوروش که بسیار پیر شده بود برای هفتمین بار از زمانی که به امپراتوری رسیده بود، به پارس رفت»، و چنین پایان میپذیرد: «کوروش چون با آنان (پسرانش) سخن گفت، دستش را به تمام کسانی که در اطرافش گرد آمده بودند عرضه کرد، روی خود را پوشاند، و جان سپرد»، بر این نکته تأکید میورزد. اگر گزنفون اظهار میدارد که کوروش به مرگ طبیعی در گذشت، کتزیاس میگوید که او بر اثر جراحتی که برداشت جان سپرد: «کوروش به نبرد دربیکها (1) رفت....اینان از گمینگاهی فیلهایی بیرون کشیدند و سوار نظام کوروش را متواری کردند؛ خود او از اسب فرو افتاد و یک جنگجوی هندی.... هنگامی که کوروش بر زمین بود، با زوبین به پایین تهیگاهش، به ران، زخم زد؛ کوروش میبایست بر اثر این زخم بمیرد، ولی در آن هنگام، نزدیکانش ضمن عقبنشینی، او را زنده به اردوگاه خود بردند.» (ن. ک. فوتیوس، کتزیاس، پایان 36b - 37a)ت. به این ترتیب، دو گواه قدیمی و یونانی، که یکی از آن دو نزدیک به هفده سال در دربار شوش زیسته بود، میگویند که کوروش در پارس، به گفتهی گزنفون بر اثر پیری، و بنا به گفتهی کتزیاس بر اثر جراحت، درگذشته است. و تمام منبعهای قدیمی نیز به اتفاق اعلام میدارند که او در پازارگاد در گوری که به او نسبت داده میشود به خاک سپرده شده. مثلاً استرابون که جلوتر (کتاب دوم، پایان 2) دربارهی صحت داستان تاریخنویسانی که میگویند کوروش در جنگی با ماساژها (2) به قتل رسیده است ابراز تردید میکند و مینویسد: «تمام تاریخ نویسان به جنگ کوروش با ماساژتها اشاره میکنند، هیچ کدام شرح درستی از این ماجرا به دست نمیدهند»؛ باری، استرابون دربارهی آرامگاه کوروش، این اطلاعات صریح و درست را که ثابت میکنند او کاملاً کسب آگاهی کرده، در اختیار میگذارد: «اسکندر با این کنجکاوی که از کاخ قدیمی پازارگاد دیدن کند به این شهر رفت. در همان هنگام در یکی از پارکها یا باغها، آرامگاه کوروش را، که ساختمانی به شکل برج، نسبتاً کم ارتفاع برای این که در میان شاخ و برگهای اطرافش تقریباً از نظر پنهان بماند، دید: این برج که در پایین پر و ستبر بود، به ایوانی ختم میشد که در بالای آن گورابهای قرار داشت که فقط دارای یک مدخل بینهایت تنگ بود.» استرابون میافزاید: «آریستوبول نقل میکند که چگونه به دستور اسکندر از این مدخل تنگ گذشت و به درون مکان مقدس رفت تا پیشکشی شاهانه را بر گور بگذارد (کذا فیالاصل!): آن جا تختی از طلا، میزی پوشیده از جامها، تابوتی آن نیز از طلا، و بالاخره مقداری پارچههای زیبا و جواهرهای گرانبها برلیان نشان دید. حالتی که آرامگاه کوروش در نخستین سفر آریستولول داشت چنین بود، ولی بعد، هنگامی که آن را از نو دید، آرامگاه غارت شده بود و از زیورهای گوناگون آن اثری دیده نمیشد، مگر تخت و نیز تابوت که پس از جا به جا کردن پیکر، نشان مسلم این که چنین بیحرمتی از جانب دزدان پست صورت گرفته، به شکستن آنها بسنده کرده بودند... به هر حال، کسانی که دست به این کار زده بودند، به رغم حضور نگهبانان دایمی مرکب از مغها که هر روز یک گوسفند برای غذا، به اضافهی ماهی یک اسب دریافت میداشتند، مرتکب این عمل شده بودند. ولی عزیمت سپاه اسکندر برای لشکرکشیهای او به باکتریان و هند دور، نشان کلی از آشوبها و بینظمیها بود، و به این نحو، در میان تیرهروزیهای دیگر، بر بیحرمتی به آرامگاه کوروش نیز میبایست رقت آورد. چنین است توصیف آریستوبول که به همین مناسبت ما را با کتیبهای که آرامگاه داشته آشنا میکند: ای رهگذر، من کوروشم؛ امپراتوری جهان را به پارس دادم؛ بر آسیا حکم راندم: بابت این آرامگاه بر من حسد مبر. اونهزیکریت (3) ادعا میکند که برج دو طبقه داشته است و پیکر کوروش در طبقهی بالا نهاده شده بوده. هم او میافزاید که برگور کتیبهای خوانده میشده که به زبان یونانی بوده، ولی با خط پارسی حکاکی شده بود (4) و مضمون آن چنین است: «من، کوروش، شاه شاهان، این جا آرمیدهام».
ن. ک. آریان [آریانوس]، کتاب ششم و پلوتارک، اسکندر، صد و دوازده، و همچنین کینت - کورس، (5) کتاب دهم، 1-30، که توصیفهایشان با هم مطابقت دارند، و ثابت میکنند که کوروش دقیقاً در پایتخت خود به خاک سپرده شده است و در گوری که خودش مراقب بوده برایش تدارک ببیند، کاری که پس از او جانشینانش نیز میکنند، مدفون شده است.
اما در کنار گواهی گزنفون که میگوید کوروش بر اثر پیری در پایتخت خود در گذشت، و در کنار گواهی کتزیاس که نقل میکند او در اردوگاه پارسیان جان سپرد، افسانهی باز هم باور نکردنی، غیر عادی، پوچ و حتی ناهنجاری وجود دارد که هرودوت (در کتاب اول، 201-215) نقل کرده است. آن را بخوانید، به زحمتش میارزد. تمامی ماهیتِ هرودوت در آن جمع شده است. خواهید دید که بنیانگذار امپراتوری هخامنشی، کسی که گزنفون دربارهاش میگفت: «کوروش، مردی پارسی، که شمار عظیمی از مردمان، شهرها و ملتها را به زیر فرمان خود در آورده بود... ما میدانیم، قومهایی که برخی چندین روز راه و برخی چند ماه راه دور بودند، قومهایی که هرگز او را ندیده بودند، یا اطمینان داشتند که هرگز او را نخواهند دید، به ارادهی خود از او فرمان میبردند، اما همه بدون اجبار تابع اقتدارش بودند. از این نظرگاه، کوروش بر تمام شاهان دیگر برتری یافته...»؛ همان کوروشی که کتاب اشعیاء نبی، او را متبرک یهوه میکند:
1
چنین گفت یهوه به تبرک یافتهی خود،
به کوروش که دست راستش بگرفتم
تا در برابر او ملتها را مطیع کنم
و کمربند از کمر شاهان بر گیرم.
تا در برابر او دو لنگهی در را بگشایم
و برای آن که درها بسته نمانند.
2
پیشاپیش تو خواهم رفت
و سربالایی را صاف خواهم کرد
لنگه درهای مفرغ را خواهم شکست
و چفت و بندهای آهنین را خرد خواهم کرد.
3
گنجینههای ظلمات را به تو خواهم داد
و انبارهای پنهانی را
تا آن که بدانی من یهوهام،
کسی که تو را به نام میخواند،
خدای اسرائیل!
4
از برای خدمتگزارم یعقوب
و اسرائیل برگزیدهام،
تو را به نام خواندهام
به تو عنوان بخشیدهام، حال آن که تو مرا نمیشناختی. (6)
و باز همان کوروشی که تورات از او بیش از هر یک از شاهان اسرائیل یا «قوم برگزیده»، به خوبی یاد میکند، در تواریخ هرودوت، در پایان زندگی، و هنگامی که بابل را تسخیر کرده،گرفتار درد ازدواج برای وسعت بخشیدن به خطههایش، چون دهاتی ناهنجاری رفتار میکند! گوش کنید:
"کوروش هنگامی که بابلیان را مطیع کرد، میل یافت ماساژتها را نیز تابع قدرت خود کند... در آن هنگام زنی بود که پس از مرگ شوهرش بر ماساژتها حکم میراند؛ تومیریس (7) خوانده میشد. کوروش، به خواستگاری او فرستاد. گفت که میل دارد او را به همسری اختیار کند. ولی تومیریس دریافت چیزی که او به دنبال آن است ابداً خود اونیست، بلکه پادشاهی ماساژتها است، و آمدن او به نزد خود را منع کرد. کوروش چون دید که حیله کار او را از پیش نمیبرد، رو به آراکس پیش رفت و آشکارا با ماساژتها به نبرد پرداخت... (8)"
سپس هرودوت به نقل به اصطلاح چانه زدنهای صورت گرفته بین تومیریس و کوروش میپردازد، و نیز اندرزهایی را نقل میکند که، چون فردی یونانی که مشیت الهی فرستاده باشد در آن جا حضور ندارد، کرزووس لیدیایی- که در سال 528، یعنی بیست سال پس از سقوطش، هنوز در هزار فرسنگی سارد، در ساحل آراکس است - آنها را مسرفانه نثار کوروش میکند تا به نکوهش فاتحان سابق خود بپردازد، و او قادر است اقدام پست و تحقیرآمیزی را به کماندار مغرور شوشی القاء کند، یعنی به کسی که کتاب اشعیاء نبی (باب چهل و چهارم، 27-28) در او شخصی کمتر از شبان یهوه نیافته است:
آسمانها، فریاد شادی سر دهید! زیرا یهوه دست به کار شده است...
این منم، یهوه، که تمام کارها راکرده است...
منم که دربارهی کوروش میگویم: شبان من!
او ارادههای مرا به انجام خواهد رساند... (9)
به مردی که یکی از شاگردان سقراط دربارهاش خواهد گفت: «ملتهایی که او تابع اقتدار خود کرد، به یک زبان سخن نمیگفتند و ابداً زبان یکدیگر را در نمییافتند و با این همه... او در آنان چنان میلی دمید که مورد خوشایندش قرار گیرند که آنان فقط میخواستند مطابق ارادهی او بر آنان حکومت شود....» (10) باری، اگر بخواهیم گفتهی هرودوت را باور کنیم، کرزوس یارای آن دارد به چنین مردی، آن هم برای غلبه بر زنی، القاء کند که به عملی پست و تحقیر آمیز از این نوع دست بزند:
"به کوروش گفت: ای شاه... آن چنان که میگویند، ماساژتها از ظرافت پارسیان بیخبرند، و حلاوتهای بسیاری هست که تصوری از آنها ندارند. برای وسوسهی این افراد، از گلههای خود دامهای بیشمار بکشیم، آنها را برای ضیافتی که بدون حضور ما در اردوگاهمان عرضه خواهد شد آماده کنیم، بیآنکه که به خرج بیندیشیم در کنار آنها شراب ناب و انواع خوراکها بگذاریم؛ چون چنین کردیم، ناچیزترین بخشهای سپاه را در اردوگاه بگذاریم و با بقیهی سپاه به سوی رود عقب بنشینیم. یا من به نهایت در خطا هستم، یا آن که ماساژتها چون این همه چیزهای خوب ببینند به آنها هجوم خواهند برد و آن گاه میدان در اختیار ما خواهد بود که کارهای بزرگ کنیم. (11)"
این حیله است، هرودوت جرأت میکند بگوید که کرزوس این گستاخی را داشت که به فاتح لیدی، بابل و بقیهی ایالتهای آسیایی که شاهنشاهی کوروش را پدید میآوردند، القاء کند و این یک نیز، اگر گفتهی هرودوت را راست بینگاریم، این پستی را داشت که برای دست یافتن بر سرزمین ماساژتها، چنین حیلهای را به کار گیرد:
"برخلاف آن چه بقیهی شخصیتهای طراز اول پارس عقیده داشتند، کوروش رأی کرزوس را پذیرفت... و به اندرزی که او داده بود عمل کرد... ماساژتها با یک سوم نیروهای خود غافلگیرانه رسیدند، سربازانی را که کوروش در پشت سر گذاشته بود، به رغم پایداری اینان قتل عام کردند؛ چون ضیافت آماده (کذا فیالاصل!) را دیدند، پس از پیروزی بر حریفان به سر خوان نشستند و ضیافتی ترتیب دادند؛ شکم انباشته از شراب و غذا به خواب رفتند. پارسیان غافلگیرانه رسیدند و شمار بسیاری از آنان را کشتند... پس از این رویدادها، تومیریس (که پسرش خود را کشته بود) تمامی نیروهایش را گرد آورد و با کوروش به نبرد پرداخت. [هرودوت سپس میافزاید:] از میان تمام نبردهایی که بین بربران صورت گرفته، به گمان من این یک شدیدترین آنها بود... ماساژتها چیره شدند. بزرگترین بخش سپاه پارس در هم شکست و خود کوروش نابود شد... تومیریس پس از آن که مَشکی از خود انسان پر کرد، گفت پیکر کوروش را از میان کشتگاه پارسی بیابند، و زمانی که آن را یافتند، سر او را در مشک پر خون فرو برد و ضمن اهانت به پیکرش، به او گفت: «... همان گونه که باخبرت کرده بودم، اکنون تو را از خون سیراب میکنم.» (12)"
باری، سرگذشتی که هرودوت نقل میکند خارقالعاده است و من فقط مشخص کنندهترین سطرهایش را آوردم. سرگذشتی که خود هرودوت نیز خیلی به درستی آن اطمینان ندارد و آن را با چنین سطری به پایان میرساند: «شرایط مرگ کوروش، موضوع بسیاری شرحها شده است، من شرحی را که برایم بیش از همه در خور اعتماد است نقل کردهام.» و چون پدرِ تاریخ، مردِ بسیار زود باور، شیفته و بیقرارِ حکایتهای بیارزشِ جنجالی است، این گفتههای نامربوط عجیب را «بیش از همه در خور اعتماد» در نظر گرفته است، و تاریخنویسان ابتدا آن را درستترین، و بعد هم یگانه شرح با ارزش قلمداد کردهاند. خودتان دربارهاش داوری کنید و من به مشخص کنندهترین آثار غالباً اساسی - نویسندگان معاصر یا جدید اکتفا میکنم:
"کوروش که ده سال صرف نابودی نبوند (13) کرده بود عقیده یافت که نابودی آمازیس، تدارک کمتری ایجاب نمیکند... شهرهای فینقیه اعتراف کردند که او اربابشان است و برای بخت او چیزی را که تا آن زمان نداشت، یعنی ناوگان، فراهم آوردند. به نظر میرسد که مقدمات این کار (تسخیر مصر) را «به پایان رسانده بود که به سبب جنبشهای قومهای کوچک بربر به طور غیر مترقبه اعماق شرق فراخوانده شد: در آن فرو رفت و به نحو مرموزی در آن غرق شد» (14). پایان کار او را، افسانه به چند شکل نقل میکند... به گفتهی هرودوت سادهدل، کوروش از تومیریس ملکهی ماساژتها تقاضای ازدواج کرد و از طرف او تحقیر شد. کوروش از فرط خشم به او اعلام جنگ کرد و در آن سوی رود آراکس، در استپهای ترکستان، او را به مبارزه طلبید، سوار نظامی از جلودار سپاه او را در هم شکست و اسپارگاپیزس (15) ولیعهد (؟) را به اسارت گرفت و این یک خود را با شمشیرش کشت...(16)"
ماسپرو که بعداً متن هرودوت را نقل میکند، با این کلمهها به نتیجهگیری میپردازد: «قضیه به آن داغی که افسانه ادعا میکند نبود، (17) و گسترش قدرت پارس به سبب آن به هیچ وجه با مانعی مواجه نشد. کوروش، در آن زندگیاش را نهاد، ولی سپاهش متحمل هیچ شکستی نشد: جسد را برداشت و آن را به پازارگاد برد.» یعنی این که ماسپرو چون نمیتواند موضوع دفن شدن کوروش در پازارگاد را نادیده بگیرد، داستانی را که هردودت نقل کرده مختصری تصحیح میکند و این تصحیح نیز همان گفتهی به عاریت گرفته شده از کتزیاس است که میگوید که سپاه پارس جسد را برداشت و به پازارگاد برد» و این نقص کنندهی اظهار خودش است که بنا بر آن، کوروش «به طور مترقبه به اعماق شرق فرا خوانده شد: در آن فرو رفت و به نحو مرموزی در آن غرق شد»!
ولی در حالی که ماسپرو برای توضیح دربارهی پایان کار کوروش متن هرودوت را خلاصه میکند، اوار و دولاپورت که نوشتهشان دربارهی پارس قدیم در آموزش عالی جانشین نوشتهی ماسپرو شده است، بدون یک کلمه ابراز تردید، متنهای ماسپرو و هرودوت را خلاصه میکنند. (18) اما حیرتآورتر و باورنکردنیتر، بیقیدی اومستد است که از طریق کتزیاس به «تصحیح» هرودوت میپردازد و رویدادها را به گونهای که هرودوت نقل کرده، مثل این که آنها حادثههای تاریخی، ثابت شده و غیرقابل بحث هستند، مطرح میکند. این بار حتی صحبت از روایتی نیست که بیش از روایتهای دیگر درخور اعتماد باشد، روایتی است به طور مضمر مسلم که با دلی راحت، بیآنکه کمترین اثری از شک، بدگمانی، یا حتی مقداری تردید از خود نشان دهند، نقل میکنند: اگر بخواهیم گفتهی اومستد را باور کنیم، ماساژتها شمال شرقی امپراتوری پارس را اشغال کرده بودند، جنگ تلافیجویانه، اجتنابناپذیر شد و کوروش تصمیم گرفت خود فرماندهی آن را به عهده بگیرد. پس از آن خلاصهای از سرگذشت هرودوت است، ولی هر چه در نوشتهی هرودوت جنبه غیر قطعی دارد، در نوشتهی اومستد شکل تأییدی و حتی قطعی به خود میگیرد. شاه سالخورده، امپراتوریاش را به دست وارثش میسپارد، راه شرق در پیش میگیرد، پلی بر رود آراکس میافکند، سرزمین دشمنان را اشغال میکند، چند پیروزی نصیبش میشود، ولی حیلهی ملکهی ماساژتها بر تجربهی فرزانگی بنیانگذار امپراتوری هخامنشی غلبه میکند و کوروش به داخلهی سرزمین ماساژتها کشیده میشود و در نبرد بزرگی شکست میخورد و زخم بر میدارد. سه روز بعد بر اثر جراحتهایش در میگذرد. ولی متن اومستد چنین است:
«Cyrus'death had come suddenly. The half-nomad Massagetae, a Saka tribe across the Araxes River, were threatening the northreast frontier. a war of reorisal became inevitable, and Cyrus determined to lead it in person. Leaving the crown prince Cambyses as king of Babylon, the aging monarch starded off. A bridge was built to across the Araxes, the boundary of the empire, and Curus invaded the enemy country. At first, he enjoyed a certain success: then, lured into the interior by the queen Tomyris, he was defeated in a great battle and was himself wounded, Three days after, the once mighty conqueror was dead, the victim of an obscure Saka queen. Cambyses recovered his father corpse and gave it ptoper burial in the tomb already prepared at the Camp of the Persians. . (19)(20)
ملاحظه میکنید، اومستد این رویدداها را مثل این که مدرکها و سندهای تاریخی، درستی آنها را تضمین کنند میآورد. یگانه موضوعی که او از سر لطف از تکرارش چشم میپوشد، ماجرای مشک پر خون است.
ولی مترجمان اثر هرودوت، به جای دلزده شدن از پرت و پلاهای پوچ افسانهای که در آنها هیچ چیز جنبهی تاریخی ندارد، کوشیدهاند به ضرب تفسیر، به آنها ارزش ببخشند. خودتان ببینید، من از تازهترین و ممتازترین تواریخ (Collection des Universite France, P. 202, note 3) نقل میکنم: «هیچ چیز غیر متحمل نیست که کوروش، امیر جنگجو، طی یک لشکرکشی به قتل رسیده باشد. و نیز این لشکرکشی در جایی در شرق دریای خزر، در ثغور شمال شرقی امپراتوری هخامنشی صورت گرفته باشد. این چیزی است که بیشتر نویسندگان قدیم که از پایان کار او سخن گفتهاند، مگر گزنفون که در تربیت کوروش خود به کار تاریخنویسی نمیپردازد، نقل کردهاند. جزئیات، از این نویسنده به نویسندهی دیگر تغییر میکند؛ و شاید هرودوت فقط به این تنوعها اشاره دارد.
جزئیاتی که خود او نقل میکند، قطعاً ویژگی رمانگونهای دارند. بنابر سرگذشت او، به نظر میرسد که جسد شاه در دست دشمنان ماند؛ ولی از طرفی هم میدانیم که او در پازارگاد به خاک سپرده شده». آری، مطمئناً، به هیچ وجه غیر محتمل نیست که کوروش، «امیر جنگجو» طی یک لشکرکشی به قتل رسیده باشد، موضوع غیر محتمل، حتی غیر قابل قبول، این است که «امیر جنگجو»یی مانند کوروش که دو منبع بسیار مستقل و متفاوت از یکدیگر، یعنی تورات و روایت یونانی، او را چنین توصیف میکنند، در سالهای پایانی زندگی و هنگامی که آمادهی تسخیر مصر میشده، خود را به درون ماجرایی ناهنجار که هرودوت نقل میکند، بیفکند. و بناید گفت که فقط جزئیات سرگذشت نادرست هستند، و در صورت رها شدن از کوشش به راستی شیادانه برای ازدواج که پیش درآمد داستان است؛ در صورت رها شدن از حضور غیر منتظرهی کرزوس در ساحل آراکس برای القای موضوع کمین کردن ننگباری که تاروپود نمایش مسخرهی غمانگیز روایت شده توسط هرودوت بر آن تنیده شده؛ در صورت رها شدن از پستی باور نکردنییی که به کوروش نسبت داده شده و تأکید ورزیده میشود که او توانسته به حیلهی جنگی بدنام کنندهای تن در دهد تا از پس زنی برآید؛ و نیز در صورت رها شدن از مشک خون مشهوری که ملکهای سر شاه بزرگ را در آن غوطهور میکند و الهام بخش نقاشیهای بسیاری شده است - آری، نباید گفت که در صورت رها شدن از این جزئیات و بقیهی قصههایی که هرودوت به هم میبافد، تاریخ او میتواند مقرون به واقعیت شود. زیرا بالاخره چگونه میتوان قصهای انباشته از جزئیات پوچ را باور کرد که وقتی از این جزئیات برهد، از روایت هردودت چیزی باقی نمیماند جز این که کوروش مرده است.
چون گزنفون، هر چند پارسیان را دوست ندارد، زیرا به نظرش نفرت داشتن از آنان زیبا است، در تربیت کوروش خود، از او تصویری نهاده که به اندازهی تصویری که همسرایان مرکب از پیامبران اسرائیل (21) از کوروش به جا گذاشتهاند، مداهنهآمیز است، اظهار میشود که او کارِ تاریخنویسی نکرده است و نمیخواهند همراه با او بپذیرند کوروش، که آرامگاهش هنوز در سرزمین نیاکانش بر سر پا است، در آن جا بر اثر کهنسالی درگذشته باشد؛ ولی به رغم حرفهای پوچی که هرودوت نقل میکند، میخواهند زمینهی قصهی به راستی خیالییی که اندکی پیش جزئیاتش را نقل کردم، تاریخی باشد. و دلیل توجیه این انتخاب این است که مینویسند بیشتر نویسندگان از پایان کار کوروش به گونهای که هردودت گفته است سخن گفتهاند، و این دلیل کمترین ارزشی ندارد، زیرا کسانی که با هرودوت موافقند جز تکرار روایت او کاری نمیکنند و همین امر، هر گونه ارزش را از گواهی آنان سلب میکند، و کسانی که با او موافق نیستند، مرگ کوروش را در شرایطی قرار میدهند که با آن چه هرودوت نقل میکند فقط در جزییات تفاوت ندارند. ضمناً این نکته را خود هرودوت زمانی آشکار میکند که مینویسد: «شرایط مرگ کوروش را به انحاء متفاوت نقل میکنند، ولی این روایت به نظرم بیشتر در خور اعتماد میرسد». (22) (23) این موضوع را که تفاوتها فقط به جزئیات مربوط نمیشده، استرابون نیز اظهار داشته است: «زیرا گرچه تمام تاریخنویسان از جنگ کوروش با ماساژتها ذکری به عمل میآوردند، هیچ یک از این اشارهها شرح درستی از این حادثه عرضه نمیکرد و کاملاً باید اذعان داشت که تاریخ قدیم پارس، ماد و سوریه، با توجه به زودباوری نخستین تاریخنویسان و عشق شدیدشان به امور خارقالعاده، یقین بیشتری نمیبخشد... و واقع امر این است که غالباً به تخیلهای هزیود (24) و هومر آسانتر میتوان اعتماد کرد... تا به سرگذشتهای کتزیاس، هرودوت و فلان تاریخنگار دیگر». (25)
از طرفی، در توصیفهای مرگ کوروش به گونهای که منبعهای یونانی نقل میکنند فقط جزئیات نیستند که تغییر میپذیرند. در حالی که هرودوت او را در نبرد با ماساژتها میکشد و اینان پیکرش را به گونهای که میدانیم میآورند تا به آن بیحرمتی روا دارند، کتزیاس ماجرای مرگ بنیانگذار امپراتوری چنین نقل میکند:
"کوروش به جنگ دربیکها رفت که شاهشان آمورائیوس بود. دربیکها، از کمینگاهی فیلهایی بیرون کشیدند و سوار نظام کوروش را متواری کردند؛ خود او از اسب فرو افتاد و یک جنگجوی هندی (زیرا هندیها در کنار دربیکها که از آنها فیل میگرفتند و میجنگیدند) باری، میگفتم، هنگامی که کوروش روی زمین بود، یک هندی با زوبین به زیر تهیگاه، به رانش زخمی زد؛ کوروش باید از این زخم میمرد؛ ولی در آن هنگام، نزدیکانش ضمن عقبنشینی به اردوگاه خود، او را زنده به همراه بردند. (26) (27)"
و این خود داستانی دیگر است، همچنان که داستان اوزب که با نقل قول از بروز، (28) اظهار میدارد که کوروش در نبرد با داهائه (29) ها کشته شد؛ داستان دیگری عقیدهی دیودور است که کوروش را به صلیب میکشد:
"کوروش، این شاه پارس که قدرتی بسیار داشت، چون با سپاهی نیرومند به جنگ با سکاها دست زد، یک ملکهی سادهی سکایی در نبرد منظم، پارسیان را شکست داد، بر شخص کوروش دست یافت و دستور داد که اسیرش را به صلیب کشند و اعدام کنند. (30)"
گمان نکنید این گواهیهای ضد و نقیض را توده میکنم تا از عقیدهی حاکی از درگذشت کوروش در بسترش، آن چنان که گزنفون نوشته، جانبداری کنم؛ بلکه فقط میخواهم بگویم که استرابون وقتی مینویسد که هیچ تاریخنویسی شرح درستی از مرگ کوروش نمیدهد، و «اعتماد کردن به افسانههای هزیود و هومر آسانتر است تا اعتماد ورزیدن به سرگذشتهای کتزیاس و هرودوت»، بیش از کسانی که قصههای کتزیاس و هرودوت را با هم در میآمیزند تا تاریخ بنویسند، از روح انتقادی خبر میدهد.
پینوشتها:
1. Derbikes.
2. Massagetes.
3. Onesicrite.
4. عکس این گفته درستتر مینماید، ولی کتیبه به گونهای که او نهزیکرت [اونه سیکریت، اونه سیکریتوس] نقل میکند به کتیبههای بازمانده از کوروش بیشتر شباهت دارد.
5. Quinte -Curce.
6. همین عبارتها در ترجمهی فارسی کتاب مقدس (در ص 270 چاپ قبلی):
«خداوند به مسیح خویش یعنی به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم* تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود چنین میگوید* که من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای ناهموار را هموار خواهم ساخت * و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید* و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من یهوه که تو را به اسمت خواندهام خدای اسرائیل میباشم* به خاطر بندهی خود یعقوب و برگزیدهی خویش اسرائیل هنگامی که مرا نشناختی تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم» *
7. Tomyris.
8. ن. ک. Les Histoires,liver l, 291-205
9. همین عبارتها در ترجمهی فارسی کتاب مقدس (در ص 272 چاپ قبلی):
«ای آسمانها ترنم نمائید زیرا که خداوند این را کرده است....* و دربارهی کوروش میگوید که او شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رساند...»
10. ن. ک. Cyrope die, livre l, fin chpitre.
11. ن. ک. Les Histoires, livre l. fin 207.
12. ن. ک. Les Histoires, live l, 208-214
13. Nabounaid.
14. تأکید بر عبارت داخل گیومه از ما است تا بر این نکته اصرار ورزیم که ماسپرو آشکارا نظر هرودوت را بدون قید و شرط میپذیرد.
15. Spargapises.
16. G. Maspero, Histoire des peuples de l'Orient classique, Tome lll, p. 652.
17. ماسپرو میخواهد بگوید که این نبرد آن چنان که هرودوت اظهار میدارد «از میان تمام نبردهایی که بین بربران صورت گرفته بود، خونینترین» آنها نبود.
18. آنها برخی از القاءهای پست کنندهی هرودوت را حتی تشدید هم میکنند. ببینید: «او (کوروش) از تومیریس تقاضای ازدواج کرده بود.... ولی چون پیشنهادش با تحقیر رد شده بود، سرزمین او را اشغال کرد.. در نبردی که به دنبال این حادثه روی داد، کوروش شکست خورد و کشته شد. ملکه...سرقهرمان را در خون منعقد شده فرو برد و فریاد زد: «به اندازهای که بخواهی به تو خون میدهم.» (L'lran antique,p.241).
19. Olmstead, Histiry of the Persian empire, p. 66.
20. ترجمهی جملههای نقل شده از اومستد (در ص 276 چاب قبلی):
«مرگ کورش ناگهان آمد. ماساگتیهای نیمه صحرا گرد که یک تیرهی سکایی آنور رودخانهی اراکسس بودند مرز شمال شرقی را تهدید میکردند. یک جنگ کینهتوزی پرهیزناپذیر شده بود و کوروش بر آن شد که شخصاً آن را رهبری کند. شاه سالخورده جانشین خود، کمبوجی را با عنوان شاه در بابل گذاشت و روانه شد. پلی برای گذر کردن از رودخای اراکسس، در مرز شاهنشاهی ساخته شد و کوروش به کشور دشمن تاخت. نخست تا اندازهای کامیاب شد؛ آن گاه شهربانو تومیریس او را به درون سرزمین به دام انداخت، و کوروش در نبرد بزرگی شکست خورد و خود زخم برداشت. پس از سه روز کشورگشای توانا مرده بود، قهربانی یک شهربانوی ناشناس سکایی. کمبوجی نسای پدرش را باز آورد و در قبری که در «اردوگاه پارسیان» آماده شده بود، به طرزی شایسته به خاک سپرد.»
(اومستد، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمهی دکتر محمد مقدم، امیرکبیر، 1372، صفحه 91)
21. وقتی مینویسم همسرایان، مبالغه نمیکنم. نگاه کنید به این پارهی شاعرانه و ستایشآمیز از کتاب اشعیاء نبی، باب چهل و یکم، 1-3:
جزیرهها، برای من سکوت کنید
میباید که قومها تجدید قوا کنند،
میباید که پیش روند و آن زمان به سخن در آیند!
برای داوری همگی به اتفاق آشکار شویم!
کیست آن کس که از شرق
فردی را که عدالت به قدوم او فرا میخواند، برانگیخته؟
آن کس که ملتها را تسلیم او میکند
و شاهان را مطیع او میکند.
آنان را شمشیرش خاک میکند
و کمانش به کاهی که به پرواز در آید بدل میکند.
آنان را در دنبال میکند، در امن و امان
راهی را میپیماید که پاهایش آن را لمس نمیکنند.
ولی تنها اشعیاء نیست که از کوروش چنین سخن میگوید، پیامبرانی دیگر با همان شور او، پژواک اشعیاء میشوند. به ارمیاء نبی، باب پنجاه و یکم، 11، 27 و 28 گوش بسپارید:
پیکانها را تیز کنید
ترکشها را پر کنید!
یهوه روح شاهان ماد را بر انگیخته،
زیرا بر ضد بابل طرحی برای ویران کردنش ریخته:
این انتقام یهوه است
انتقام معبدش.
در سرزمین پرچم برافرازید،
در میان ملتها در بوق بدمید...
در مقابله با آن [بابل] ملتها را تقدیس کنید،
شاهان ماد را،
والیانش و تمام نایبانش را،
و نیز تمام سرزمینی را که تحت سلطهاش است!
تمامش همین نیست. آیا میدانید کتاب تواریخ ایام چگونه به پایان میرسد؟ با این کلمهها، کتاب دوم تواریخ ایام، باب سی و ششم، 22 و 23: «در نخستین سالهای پادشاهی کوروش، شاه پارس، برای آن که کلام یهوه از دهان ارمیاء تحقق پذیرد، یهوه، روح کوروش شاه پارس، را برانگیخت و او فرمان داد در سراسر پادشاهی اعلام کنند، و حتی مکتوب کرد: «چنین گفته است کوروش، شاه پارس: یهوه، خدای آسمانها، تمام پادشاهیهای روی زمین را به من داده است و مرا مأمور کرده از نو برایش خانهای در اورشلیم که در یهودا است بنا کنم. از میان شما کسی که از تمامی قوم او است که یهوه، خدایش، با او است و او را بالا میبرد.»
سپس کتاب عزرا، باب اول، که پس از تکرار همان سطرهایی از تواریخ ایام که نقل کردیم، در آیهی 3 و سپس در آیههای 7 و 8 ادامه میدهد «... که به اورشلیم برود... و خانهی یهوه را بنا کند... و کوروش شاه دستور داد ابزار خانهی خدا را که بخت نصر [نبوکدنصر] از اورشلیم ربوده بود و در خانهی خدای خود جای داده بود بیرون آوردند. و کوروش شاه پارس، آنها را به دست مهرداد گنجور بیرون آورد و او آنها را به شمارش به شبش بصر امیر یهودا سپرد...»
و باز هم کتاب عزرا، باب چهارم، آیهی 3: «...خانهای برای یهوه، خدای اسرائیل میسازیم، همان گونه که کوروش شاه پارس به ما دستور داده است.»
و بعد باز هم کتاب اشعیاء، باب چهل و هشتم، آیههای 14 و 15:
همه گرد آیید و بشنوید!...
یهوه او را دوست دارد: او [کوروش] ارادهی او [یهوه] بر ضد بابل
و بر ضد تبار کلدانیان را عملی خواهد کرد.
منم، من که سخن گفتهام؛ او را فرا خواندهام،
او را آوردهام و اقدامش به ثمر خواهد رسید.
و یک بار دیگر، کتاب اشعیاء، پایان باب پنجاه و دوم:
اینک خدمتگزار من (کوروش) که توفیق خواهد یافت،
جایگاهی رفیع خواهد داشت، جلیل خواهد شد، ستایش خواهد شد...
پراکندگی قومهای بسیاری را سبب خواهد شد،
و دربارهی او، شاهان دهان خواهند بست
زیرا چیزی خواهند دید که برایشان نقل نشده است
و چیزی را که نشنیدهاند مشاهده خواهند کرد.
و ارمیاء، به گونهای دشوار فهمتر از اشعیاء، باب پنجاه و یکم، آیههای 42-48، که پارههایی از آن چنین است:
در برابر بابل، دریا سر برداشته
هیاهوی موجهایش آن را پوشانده!...
بر ضد بابل، آسمانها، زمین
و هر چه در آنها است به فریاد در خواهند آمد
آن زمان که ویران کنندگان - این هاتف یهوه است -
از شما به سوی آن بیایند!...
22. Herodote, l, fin 214 و دربارهی مردی که تورات از او چنین یاد میکند، هرودوت میگوید که او پس از آن که کوچنشینانی که او خواسته با حیله از عهدهشان برآید سربازانش را قتل عام میکنند، به دست ماساژتها [ماساگتها] کشته میشود. و آن وقت گفتهی هرودوت را باور میکنند.
23. (ص 282 چاپ قبلی) در متن اصلی هم این گفته کتزیاس در دو جا با کلمههای متفاوت نقل شده است.
24. Hesiode.
25. ن. ک. Strabon, Geographie, livre XI, chapitre 6,2-3.
26. ن. ک. فوتیوس، کتابخانه، کتزیاس، پایان 36- آغاز 37.
27. (ص 283 چاپ قبلی) در متن اصلی هم این گفته کتزیاس در دو جا با کلمههای متفاوت نقل شده.
28. Berose.
29. Dahae.
30. ن. ک. Diodord. livre seconde, XLIV.
منبع مقاله :
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها، برگردان: قاسم صنعوی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}